معنی انگلی جانوری

لغت نامه دهخدا

انگلی

انگلی. [اَ گ َ] (حامص) حالت و چگونگی موجوداتی که زندگی را بطور طفیلی می گذرانند. طفیلی شدن. || حالت کسانی که در جامعه سربار دیگرانند.

گویش مازندرانی

انگلی

انگولک – تحریک کردن


انگلی سی

مرتعی در نزدیکی میخ ساز کجور

فرهنگ فارسی هوشیار

انگلی

‎ حالت و چگونگی موجودات و اشخاصی که زندگی را بطور طفیلی میگذرانند طفیلی شدن، حالت کسانی که در جامعه سر بار دیگرانند، طفیلی شدن.

فارسی به عربی

جانوری

حیوان

فارسی به آلمانی

جانوری

Tier (n), Tier [noun], Tierisch

واژه پیشنهادی

از زنبورهای انگلی

زنبورهای چوبی انگلی

معادل ابجد

انگلی جانوری

381

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری